ورد سحری
خودم از این روند که وبلاگ قرآنیم شده دل نوشته اصلا رضایت ندارم؛ اما چه کنم که فقط همینجا مونده برام. امروز بالاخره بعد از مدت ها با جمعی از حافظان قرار گذاشته بودم که شروع کنیم به کلاس های مرور. از یه هفته پیش زنگ زدم بهشون و امروز صبحم به همه شون پیامکی یاد آوری کردم؛ اما قسمت نشد که برم. نشد که بشه... نه جلسه ساعت 4 رو تونستم برم نه کلاس جبرانی... ازینجا رونده؛ ازونجا مونده اولین قرار مرور قرآن رو گذاشتن برای فردا صبح. نمیدونم میشه برم یا نه فشار روانی سه روز اول این هفته با فشار عصبی یک ساله کنکور برابری می کرد. بدیش اینه که به کسی هم نمی تونم غر بزنم؛ از ماست که بر ماسته. تا صدام در بیاد انگشت اتهام میاد طرف خودم. فقط من می مونم و چشمای پف کرده که باید خیلی ناشیانه ربطش بدم به خواب ظهر... من می مونم و سردرد سرشکن...